یکی بود یکی نبود. یک خانومی تو همین نزدیکی ما، که ممکن خواهر یا فامیل خود ما می‌بود، با شوهر و سه تا پسرش زندگی می‌کرد. با فوت سرپرست خانواده، زندگی بانوی قصه ما حسابی به هم میریزه. متاسفانه یکی از پسراش به جای این که عصای دستش باشه معتاد میشه و اون یکی هم میفته زندان. حالا اون مونده با پسر دبیرستانیش که خدارو شکر حسابی چسبیده به درس.

خانوم قصه ما با تلاش زیاد و کمک یک سری خیر، زندگیشو جمع و جور میکنه و یه خونه میخره. اما بیماری امون بهش نمیده و مجبور میشه ترک کار کنه. به همین خاطر قسطای خونش عقب میفته و حالا بانک میخواد فقط به خاطر ۶ میلیون و ۱۰۰ هزار تومن بدهی، خونه را به مزایده بگذاره.

چقدر خوب میشه اگه ما به خیریه رضویه تهران کمک کنیم تا مشکل این خانوم حل بشه و پایان این قصه تلخ هم شیرین بشه.