با کتاب به دوردستها سفر میکنیم، میخندیم، غصهدار میشویم و یاد میگیریم. ما برای شناخت خودمان، شناخت دیگران، برای صحبت کردن، و برای فکر کردن، نیاز داریم که بدانیم و چه همراهی بهتر از کتاب؟
از این پس در وبلاگ مهربانه بخش جدیدی به نام دیباچه داریم که در آن به معرفی کتابها میپردازیم. فرقی نمیکند کتاب در چه زمینهای باشد؛ داستانی، علمی، کسب و کار و هر چه که باشد، به آن سرک میکشیم و مفتخریم که در این ماجراجویی شما را همراه خودمان داریم. امیدواریم از این بخش لذت ببرید. همچنین اگر کتاب خوبی میشناسید، میتوانید از طریق اینستاگرام (mehrabane.ir@) یا توییتر مهربانه (mehrabane@) آن را به ما معرفی کنید.
***
ملکوت، نام رمان کوتاهی از بهرام صادقی است. ملکوت با روایت حلول جن در آقای مودت شروع میشود. داستان این کتاب در یک نشست چند ساعته نوشته شده است. این داستان بلند که اولین بار در جلسات ادبی جنگ اصفهان خوانده شد تنها اثر بلند بهرام صادقی است. فیلم ملکوت به کارگردانی خسرو هریتاش، محصول ۱۳۵۵، برداشت آزادی از این کتاب است. در ادامه مطلب میتوانید پارهای از این رمان را مطالعه کنید:
بعد از آن جن بیرون آمد. معلوم شد نواری که قبلاً خارج شده بود دم او بوده است. جن به اندازۀ یک کف دست بود. شبکلاه قرمز و درخشان و دراز و منگولهداری به سر داشت. قبا و ردائی زراندود و ملیلهدوزی شده به بر کرده بود و نعلینهایی ظریف و کوچولو پایش را میپوشاند. مثل منشیان درباری قاجار بود، تمیز و با وقار. قلمدان و طومار کوچکی در دست راست گرفته بود و با دست چپ پسر بچۀ جنی زیبا و سبز خطی را که چشمهایی بادامی داشت تنگ در بغل میفشرد. لعاب لزجی سر و رویش را پوشانده بود. دکتر حاتم گفت:
شیرۀ معدۀ آقای مودت است. باید با پنبه پاکش کرد.
جن را خشک کردند. او با صدای زیر و دلخراشی خندید. دکتر حاتم به گوشۀ دیگر اتاق رفت تا اسباب ترزیق آمپولها را فراهم کند. جن چیزی روی ورقهای نوشت و سلانه سلانه به طرف دکتر حاتم رفت و آنرا به او داد. منشی جوان پرسید:
چیست، آقای دکتر؟ چه نوشته است؟
رمز است. باید کشف کنم.
دکتر حاتم کتاب قطور و سیاه رنگی از قفسۀ کتابها درآورد و چند بار ورق زد و دست آخر آنرا روی بخاری گذاشت و به مطالعه و نوشتن پرداخت. جن روی ورقه با خطی کج و معوج و عجیب چنین نوشته بود:
تیکا
آقای مودت به دوران نقاهت پا میگذاشت و پسر بچۀ زیبا با ریش حنا بستۀ جن بازی میکرد. دقیقه در سکوت و انتظار گذشت. دکتر حاتم پشت به آنها کرده بود و سر بزرگش به روی کتاب خم شده بود.
نگاهش در روی کاغذ بر رمز کشف شده میلغزید:
برگ انجام کار— من سراسر معده و رودۀ آقای مودت چهل
و دو ساله را به خوبی کاویدم و دیدم که به سرطان خطرناک و
کشندۀ معده از نوع «گل کلمی» دچار است. آثار و شکوفههای
این گیاه در همه جای مخاط به خوبی دیده میشد. آثار مرگ
زودرس و افتضاحآمیز آقای مودت همراه با دردهای طاقت
فرسا حتمی است. ارادتمند: مأمور شمارۀ ۹۹۹
رمان «ملکوت»، نوشتۀ بهرام صادقی، نخستین طبع ۱۳۴۰ در مجلۀ «کتاب هفته»؛ برگرفته از طبع هفتم، ۱۳۷۹، کتاب زمان.